دلم خواست تعریف کنم! معمولا تو جمع آدم کم حرفی هستم و بدتر از اون تو ارتباطات دو نفره‌ام هست، تقریبا هیچ‌وقت نتونستم بگم تو ذهنم چی دارم و رفتارام از چیا ناشی میشن .

جدیدا دیدن سریال how I met your mother رو شروع کردم. بازم یک sitcom کمدی مثل فرندز. این سریال ۵ تا شخصیت اصلی داره (سه تا پسر و دو تا دختر) و من به طور غریبی با یکی از دخترهای این سریال همزاد پنداری می‌کنم! با شخصیت «رابین»

رابین تو این سریال یک زن مستقل و کانادایی هست، commitment issue داره و قسمتی که می‌خواست به دوست پسرش بگه «دوستت دارم» براش سخت‌ترین کار ممکن بود! چیزی که تا حالا به هیچ کسی تو هیچ رابطه‌ای نگفته بوده
رابین رابطه‌های زیادی داشته ولی هیچ وقت هیچ رابطه‌ایش وارد این مرحله نشده بودن و در مقابل به دوست پسرش که به راحتی می‌تونه این جمله رو بگه خرده می‌گیره که تو «هرزه‌ی دوستت دارم گفتن» هستی.

برای من دیدن رابین و سختی‌هایی که تو رابطه داره میکشه جذابیت‌های خاص خودش رو داره. اول از این‌که حس خوبی دارم که من تنها آدم روی زمین نیستم که انقدر این مراحل براش دور از ذهن هستند.
دوم این‌که برام مشخص شد سخت‌ترین، مهم‌ترین و مقدس‌ترین قسمت رابطه برای من گفتن «دوستت دارم» هست نه هیچ کار دیگه‌ای! 

البته که رابین از من تو زندگیش تا الان جلوتر بوده . 


۱۳ دلیل که چرا؟

اسم سریالی هست که از دیروز شروع کردم به دیدن و بیش از حد من رو یاد داستان‌های mean girls می‌اندازه. کارهایی که آرات با من کرده و اتفاق‌هایی که تو این مدت برام افتادند. راستش از وقتی برگشتم هنوز فرصتی نبوده که آرات بخواد کاری در حق من انجام بده اما انگار با برگشتنم همه‌ی اتفاقات گذشته زنده شدند.
 

البته از حق نگذریم که اطلاعات جدیدی هم به دست آوردم. این‌که آرات عمدا این‌کارها رو کرده و هیچ وقت سهوی نبوده. چیزی که از تصور من هم خارج هست.


من و خودم و روراستی: من آدم باهوشی حساب می‌شم ولی باور ندارم که از هوشم هیچ‌وقت درست استفاده کردم. هر چیزی که تو زندگی به دست آوردم رو حس می‌کنم با کلک و گول زدن اطرافیانم به دست آوردم. اوایلی که اومده بودم آمریکا بهم می‌گفتن که چقدر زبانت خوبه! و من هیچ وقت درست و حسابی کلاس زبان نرفته بودم و می‌دونستم زبان من خوب نیست، صرفا دارم با کپی کردن دیالوگ‌هایی که تو فیلم‌ها شنیدم شما رو گول می‌زنم بعد از هر پیپری که نوشتیم و سابمیت کردیم هم حسم همین بود.
نمی‌دونم چرا هر سری که من تی‌ای میشم یه داستانی پیش میاد، نمی‌دونم تقصیر منه یا برای همه این چیزا هست. داستان از این قرار که من تمرین دانشجو‌ها رو باید تصحیح می‌کردم و بعدش یکی‌شون که نمره‌اش صفر شده بود رفته بود تو شبکه اجتماعی مخصوص درس پست پابلیک گذاشته بود که چرا نمره من فلان شده و بیسار منم طبق اخلاق حرفه‌ای رفتم و دوباره تمرینش رو چک کردم و یکم نمره بهش اضافه شد. اتفاق اصلی این‌جاست که وقتی من نمره‌اش رو درست کردم رفت دوباره پست گذاشت که بعد پست
اطلاعات جدید. جدیدا دارم سریال Ozark رو میبینم و به نظرم بخش مهمی از این سریال در مورد «دونستن» هست. تا قبل از اینکه یه چیزی رو بدونی چطور تصمیم میگیری و بعد که اینفورمیشن بهت داده میشه باهاش چی کار می‌کنی و چه تغییری تو تصمیم‌ات ایجاد می‌کنه.
رفتم پست‌های قبلی وبلاگم رو دیدم، کامنت‌هاش رو خوندم. چقققدر من غر می‌زنم! ???????? اون‌قدرها هم که غر می‌زنم از زندگیم ناراضی نیستم‌. بخش روابط انسانی‌اش چرا. دروغ چرا؟ هیچ وقت نتونستم درست حسابی ارتباط اجتماعی برقرار کنم ولی بقیه‌ی بخش‌هاش به نسبت موفق عمل کردم. حقیقتا تلاش هم کردم که بهترش کنم. اگر خودم رو با ۱۸ سالگیم یا ۲۲ سالگیم مقایسه کنم تو نتورکینگ و خجالت نکشیدن پیشرفت کردم اما خب پست قبلی میگه تو دوست‌یابی پسرفت کردم که خیلی هم اذیتم می‌کنه!

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

صبرم سر اومد الان بخر تحویل بگیر چگونه خاك نفس مي كشد ؟ بينديشيم شبکه ای از فایل‌های مختلف مشاور شهر بیرجند BMtips تخفیف ویژه اجناس فوق العاده